Search

Friday, June 15, 2012

Father's Day



پیل اندر خانهی تاریک بود
The elephant stood in a dark house
عرضه را آورده بودندش هنود
the Indians were putting him on display
از برای دیدنش مردم بسی
many people came to see it
اندر آن ظلمت همیشد هر کسی
into that darkness entered many
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
who could not see the elephant with the eye
اندر آن تاریکیش کف میبسود
in that darkness had to feel with their hands
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
one felt the trunk
گفت همچون ناودانست این نهاد
He said :"This is line a rain spout"
آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دستست و بس
نیست کف را بر همهی او دسترس

چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل وز دیدهی دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب
کف همیبینی و دریا نه عجب
ما چو کشتیها بهم بر میزنیم
تیرهچشمیم و در آب روشنیم

ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبیست کو میراندش
روح را روحیست کو میخواندش
موسی و عیسی کجا بد کفتاب
کشت موجودات را میداد آب
آدم و حوا کجا بد آن زمان
که خدا افکند این زه در کمان
این سخن هم ناقص است و ابترست
آن سخن که نیست ناقص آن سرست
گر بگوید زان بلغزد پای تو
ور نگوید هیچ از آن ای وای تو
ور بگوید در مثال صورتی
بر همان صورت بچفسی ای فتی
بستهپایی چون گیا اندر زمین
سر بجنبانی ببادی بییقین
لیک پایت نیست تا نقلی کنی
یا مگر پا را ازین گل بر کنی
چون کنی پا را حیاتت زین گلست
این حیاتت را روش بس مشکلست
چون حیات از حق بگیری ای روی
پس شوی مستغنی از گل میروی

شیر خواره چون ز دایه بسکلد
لوتخواره شد مرورا میهلد
بستهی شیر زمینی چون حبوب
جو فطام خویش از قوت القلوب
حرف حکمت خور که شد نور ستیر
ای تو نور بیحجب را ناپذیر

تا پذیرا گردی ای جان نور را
تا ببینی بیحجب مستور را
چون ستاره سیر بر گردون کنی
بلک بی گردون سفر بیچون کنی
آنچنان کز نیست در هست آمدی
هین بگو چون آمدی مست آمدی
راههای آمدن یادت نماند
لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند

هوش را بگذار وانگه هوشدار
گوش را بر بند وانگه گوش دار

نه نگویم زانک خامی تو هنوز
در بهاری تو ندیدستی تموز

این جهان همچون درختست ای کرام
ما برو چون میوههای نیمخام

سخت گیرد خامها مر شاخ را
زانک در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لبگزان
سست گیرد شاخها را بعد از آن
چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خونآشامی است

چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش
نه تو گویی هم بگوش خویشتن
نه من ونه غیرمن ای هم تو من
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود به پیش خود شوی
بشنوی از خویش و پنداری فلان
با تو اندر خواب گفتست آن نهان
تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق
بلک گردونی ودریای عمیق
آن تو زفتت که آن نهصدتوست
قلزمست وغرقه گاه صد توست
خود چه جای حد بیداریست و خواب
دم مزن والله اعلم بالصواب
دم مزن تا بشنوی از دم ز نان
آنچ نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا بشنوی زان آفتاب
آنچ نامد درکتاب و در خطاب
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
همچو کنعان کشنا میکرد او
که نخواهم کشتی نوح عدو

هی بیا در کشتی بابا نشین
تا نگردی غرق طوفان ای مهین
گفت نه من آشنا آموختم
من بجز شمع تو شمع افروختم
هین مکن کین موج طوفان بلاست
دست و پا و آشنا امروز لاست
باد قهرست و بلای شمع کش
جز که شمع حق نمیپاید خمش
گفت نه رفتم برآن کوه بلند
عاصمست آن که مرا از هر گزند
هین مکن که کوه کاهست این زمان
جز حبیب خویش را ندهد امان

گفت من کی پند تو بشنودهام
که طمع کردی که من زین دودهام

خوش نیامد گفت تو هرگز مرا
من بریام از تو در هر دو سرا

هین مکن بابا که روز ناز نیست
مر خدا را خویش وانباز نیست


تا کنون کردی واین دم نازکیست
اندرین درگاه گیرا ناز کیست

لم یلد لم یولدست او از قدم
نه پدر دارد نه فرزند و نه عم
ناز فرزندان کجا خواهد کشید
ناز بابایان کجا خواهد شنید
نیستم مولود پیراکم بناز
نیستم والد جوانا کم گراز
نیستم شوهر نیم من شهوتی
ناز را بگذار اینجا ای ستی
جز خضوع و بندگی و اضطرار
اندرین حضرت ندارد اعتبار
گفت بابا سالها این گفتهای
باز میگویی بجهل آشفتهای
چند ازینها گفتهای با هرکسی
تا جواب سرد بشنودی بسی

این دم سرد تو در گوشم نرفت
خاصه اکنون که شدم دانا و زفت

گفت بابا چه زیان دارد اگر
Dad said: "Would it hurt if
بشنوی یکبار تو پند پدر
you once listened to father's advice?"

همچنین میگفت او پند لطیف
همچنان میگفت او دفع عنیف

نه پدر از نصح کنعان سیر شد
نه دمی در گوش آن ادبیر شد

اندرین گفتن بدند و موج تیز
بر سر کنعان زد وشد ریز ریز

نوح گفت ای پادشاه بردبار
مر مرا خر مرد و سیلت برد بار

وعده کردی مر مرا تو بارها
که بیابد اهلت از طوفان رها

دل نهادم بر امیدت من سلیم
پس چرا بربود سیل از من گلیم

گفت او از اهل و خویشانت نبود
خود ندیدی تو سپیدی او کبود

چونک دندان تو کرمش در فتاد
نیست دندان بر کنش ای اوستاد
تا که باقی تن نگردد زار ازو
گرچه بود آن تو شو بیزار ازو
گفت بیزارم ز غیر ذات تو
غیر نبود آنک او شد مات تو
تو همی دانی که چونم با تو من
بیست چندانم که با باران چمن
زنده از تو شاد از تو عایلی
مغتذی بی واسطه و بی حایلی
متصل نه منفصل نه ای کمال
بلک بی چون و چگونه و اعتلال
ماهیانیم و تو دریای حیات
زندهایم از لطفت ای نیکو صفات
تو نگنجی در کنار فکرتی
نی به معلولی قرین چون علتی
پیش ازین طوفان و بعد این مرا
تو مخاطب بودهای در ماجرا
با تو میگفتم نه با ایشان سخن
ای سخنبخش نو و آن کهن
نه که عاشق روز و شب گوید سخن
گاه با اطلال و گاهی با دمن
روی با اطلال کرده ظاهرا
او کرا میگوید آن مدحت کرا
شکر طوفان را کنون بگماشتی
واسطهی اطلال را بر داشتی
زانک اطلال لیم و بد بدند
نه ندایی نه صدایی میزدند
من چنان اطلال خواهم در خطاب
کز صدا چون کوه واگوید جواب
تا مثنا بشنوم من نام تو
عاشقم برنام جان آرام تو
هرنبی زان دوست دارد کوه را
تا مثنا بشنود نام ترا
آن که پست مثال سنگ لاخ
موش را شاید نه ما را در مناخ
من بگویم او نگردد یار من
بی صدا ماند دم گفتار من
با زمین آن به که هموارش کنی
نیست همدم با قدم یارش کنی
گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را
حشر گردانم بر آرم از ثری
بهر کنعانی دل تو نشکنم
لیکت از احوال آگه میکنم
گفت نه نه راضیم که تو مرا
هم کنی غرقه اگر باید ترا
هر زمانم غرقه میکن من خوشم
حکم تو جانست چون جان میکشم
ننگرم کس را وگر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توم در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود

Tuesday, June 12, 2012

The Beloved found me again



بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت
That capricious Beloved found me once again,
سرمست همیگشت به بازار مرا یافت
 though appeared to be wandering drunk, found me, in the market,
پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید
saw me, while I hid from those heavy laden drunk tulip eyes
بگریختم از خانه خمار مرا یافت
found me, after I fled from the wine house
بگریختنم چیست کز او جان نبرد کس
why am i fleeing? if from the beloved noone fears
پنهان شدنم چیست چو صد بار مرا یافت
why i a hiding? if the beloved has found me a hundred times...
گفتم که در انبوهی شهرم کی بیابد
I thought to myself: "Who will find me in this crowded city?"
آن کس که در انبوهی اسرار مرا یافت
The One who found me, even in the densest of secrets
ای مژده که آن غمزه غماز مرا جست
Good tidings: that Beloved seeks me out
وی بخت که آن طره طرار مرا یافت
Good fortune : that Ravishing Beauty seeks me out
دستار ربود از سر مستان به گروگان
Stole my hat when I was drunk and kept it ransom
دستار برو گوشه دستار مرا یافت
so I could follow and find the Beloved, clue by clue
من از کف پا خار همیکردم بیرون
I took the thorn out of my hand thus
آن سرو دو صد گلشن و گلزار مرا یافت
that high majestic pine tree of the flower garden found me
از گلشن خود بر سر من یار گل افشاند
sprinkled flower petals uponn my head from His flower garden
وان بلبل وان نادره تکرار مرا یافت
that rare singing nightingale sought me out again
من گم شدم از خرمن آن ماه چو کیله
i sought to hide from the light of the harvest moon
امروز مه اندر بن انبار مرا یافت
today found me*, with a moonlight indoors
از خون من آثار به هر راه چکیدست
drops of my blood can be found on countless ways to the beloved
اندر پی من بود به آثار مرا یافت
The Beloved sought me out, looking for clues
چون آهو از آن شیر رمیدم به بیابان
like a fawn I fled from the Lion to fields
آن شیر گه صید به کهسار مرا یافت
that hunting Lion found me in the mountains
آن کس که به گردون رود و گیرد آهو

با صبر و تأنی و به هنجار مرا یافت
در کام من این شست و من اندر تک دریا
صاید به سررشته جرار مرا یافت
جامی که برد از دلم آزار به من داد
آن لحظه که آن یار کم آزار مرا یافت
این جان گران جان سبکی یافت و بپرید
کان رطل گران سنگ سبکسار مرا یافت
امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار
کان اصل هر اندیشه و گفتار مرا یافت

* I sometimes use "Him, His " etc to denote the Beloved. But in Persian (Farsi) that part of speech is gender neutral, so in indirectly referring to God as the Beloved, Rumi speaks not of His or Her, so I am experimenting with leaving that part of speech out. Instead of "His garden", I just translate as "garden." because there is no actual "His" in the original.



Once again my capricious Beloved found me,
Appeared to be wandering drunk, I fled to the market, but found me.

Saw me, as I hid from those heavy-laden, drunk, tulip eyes.
Found me, after I fled from the wine house.

Why do I bother to flee? If noone fears the Beloved…
Why do I bother to hide? If the Beloved has found me a hundred times...

For I thought: "Who would find me in this crowded town?"
The same One, who had found me, even when
I was veiled within the densest of secrets.

Good tidings then: the Beloved seeks me out!
Good fortune then: that Ravishing Beauty seeks me out!

Stole my hat when I was drunk and kept it ransom
so I would follow and find the Beloved, clue by clue.

I took the thorn out of my hand- thus and
that majestic Pine Tree of the flower garden found me
and sprinkled flower petals upon my head
from His flower garden.

Again, that rare, sweet-voiced nightingale
sought me out, as I tried to hide from
the light of the harvest moon.
Even indoors, found me*, with indoor moonlight.

Drops of my blood were found along the countless paths to the Beloved
The Beloved had sought me out, looking for clues
Like a fawn I fled from the Lion to the fields
That ferocious hunter Lion found me hiding in the mountains.



Sunday, June 10, 2012

You bring me back to life; you bring joy back to me

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
I was dead; now I've alive
I was in tears; now I'm laughing
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
The power of Love came to me
and I gained everlasting Power
دیده سیر است مرا جان دلیر است مرا
My senses content; I crave nothing,
My soul is now courageous
زهره شیر است مرا زهره تابنده شدم
I have the courage of a lion
Like Venus, emanate light 
گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای
He said, "truly you have not lost enough of your sanity!"
"No longer do you deserve to be in this house"
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
I went and became
a madman with chains and all
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نها He said you are not drunken ought
Leave for you are not one of us
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
So I went and found the meaning of being drunk with my whole being and I was teeming with joy
گفت که تو کشته نهای در طرب آغشته نهای
He said you are not prepared to give
Your life
You are not drowning in bliss
پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
When i saw his life giving face
I was prepared to lay my life down


گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی
You are all guile and immersed in doubt and concerns
گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
So I became as if ignorant and corrected my ways and disconnected myself from people
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی
he said you have become the shining light and leader of this gathering
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم
But I objected , I am not the light nor the header , here, I will become smoke
Dispersing everywhere
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری
You pointed out that I am a leader
Leading the way
شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
I am nolonger a leader not out in front
Anymore
I yield to your command
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم
You told me I have aspiring wings
So you will not give me new wings ti fly
در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
so I shed my feathers and left my wings
Desiring those that He would give
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
You pointed out that I should not succumb to new promises of power and position and not fret over them
زانک من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم
And I through your Grace and benevolence will be coming to you
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
You told me not to recount tales of old

love
He said : stop telling me tales of old love
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
To which I replied
Yes I will not
And became still with Being
I won't I said ; I became still and established in Being

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
My heart gained those lifegiving rays
My heart opened up and widened
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همیزد ز بطر

بنده و خربنده بدم شاه و خداونده شدم

شکر کند کاغذ تو از شکر بیحد تو

کمد او در بر من با وی ماننده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم
کز نظر وگردش او نورپذیرنده شدم
شکر کند چرخ فلک از ملک و ملک و ملک
کز کرم و بخشش او روشن بخشنده شدم
شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم
یوسف بودم ز کنون یوسف زاینده شدم
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم




Thursday, June 7, 2012

If you are a lover, let go of sorrow


If you are a lover, let go of sorrow


If you are a lover, let go of sorrow,
See the joy of weddings and let go of grief.

Be the Ocean and launch the ship,
Be the World and let go the world.

Search for heaven as does the repentant man,
Release thoughts of deep wells and human prisons.

Soar on clouds just like Jesus son of Mary,
And just like him, Forget about the donkey*.

If mesmerized by Joseph you cut your hand**,
Hold the wound and forget about the ointment.

And if those tussled locks should wake you up,
Forget about those unreal fantasies.

Remember "I have breathed my Soul into you",
Forget about having more or less sorrow!

O lion-born! Behave like a lion now!
Forget about those wandering unknown wolves.

The greedy are bloodied like fighting wolves,
Leave them, they are wounded by greed.

For greed will inflict a similar wound,
On all those who fall for its deception.

Leave speech; instead remember the Name of God,
Leave the divine attribute of "All-knowing"

When the oracle brings forth Shams of Tabriz
Quick! Release yourself from oppressing bondage.




اگر تو عاشقی غم را رها کن
If you are a lover, let go of sorrow
عروسی بین و ماتم را رها کن
see the weddings and relieve  grieve
تو دریا باش و کشتی را برانداز
be the Ocean and launch the ship
تو عالم باش و عالم را رها کن
be the World and let go of the world
چو آدم توبه کن وارو به جنت
like the repentent man go towards heaven
چه و زندان آدم را رها کن
release thoughts of the deep well and human prisons
برآ بر چرخ چون عیسی مریم
Like Jesus son of Mary, whirl on clouds
خر عیسی مریم را رها کن
forget about the donkey
وگر در عشق یوسف کف بریدی
and if in the love of Joseph you cut your hand
همو را گیر و مرهم را رها کن
hold the wound and forget about the ointment
وگر بیدار کردت زلف درهم
and if those tussled locks awoke you
خیال و خواب درهم را رها کن
forget about your convoluted dreams and fantasies
نفخت فیه من روحی رسیدهست
"I have breathed my Soul into you" has come
غم بیش و غم کم را رها کن
Let go of more sorrow and less sorrow!

مسلم کن دل از هستی مسلم
امید نامسلم را رها کن

بگیر ای شیرزاده خوی شیران
O lion-born! Adopt the temperament of a lion now!
سگان نامعلم را رها کن
Leave the dogs who are unknown

حریصان را جگرخون بین و گرگین
The greedy are bloodied like wolves
گر و ناسور محکم را رها کن
leave those who are flea-ed and wounded through greed

بر آن آرد تو را حرص چو آزر
For greed will inflict a similar wound
که ابراهیم ادهم را رها کن


خمش زان نوع کوته کن سخن را
Stop speaking
که الله گو اعلم را رها کن
Speak the Name of God, leave the divine attribute of "All-knowing"

چو طالع گشت شمس الدین تبریز
When the oracle brings forth Shams
جهان تنگ مظلم را رها کن
Release yourself from oppressing bondage

Saturday, June 2, 2012

Drop strategy Lover, become insane, become insane

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
Drop strategy Lover, become insane, become insane
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
Enter the heart of the flame, become the butterfly, become the butterfly
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویر
Estrange your ego, turn your house to rubbles
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
Then join the lovers and share their home, share their home
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها
Wash your chest free of grudges, seven times,
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
Then, to the wine of love, become the measure, become the measure
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
Your whole being must turn to essence, to deserve the presence of the beloved
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
If you venture towards the Drunken Ones, become drunk, become drunk
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
That earring of the Beautiful Ones converses with the effects
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
If you want that ear and those effects , become the pearl, become the pearl
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
When our sweet story elevates you to the sky
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
become ethereal and like the Lovers, become a story, become a story
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
Your thoughts wander, then drag you along
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
Transcend thought, and like fate, go forth, go forth
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما
Desire and whim have placed a lock on our hearts
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
Become the key, be the grooves of that key and open the lock
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
The light of the prophet strummed that wooden pillar of Hananeh*
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
you are not less than wood: become a Hannaneh, become a Hananeh
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
King Solomon proclaims to you: listen for the Language of the birds
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
You are a trap so birds will flee you: go become a nest, become a next!
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
Should the Beloved show Face, fill yourself with the Beloved like a mirror
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
And if the Beloved opens locks of hair,  become  the comb, become the comb
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
Until when do you want to be moving only in two directions like the Rook**?
Until when like a pawn, moving only one square?
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو
Until when crooked moving like the Knight***?
Go become a sage, become a sage!
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بیچانه شو بیچانه شو

* Hannaneh: the name of a wooden pillar in the mosque where the Prophet would lean on when he would deliver sermons, while the pulpit was being built. When the pulpit was finally built, the wooden pillar of Hannaneh is said to have signed and audibly moaned the fact that the Prophet would nolonger lean against it!

**Rook or castle: refers to chess pieces.
***Knight or Hourse in chess.

May it always stay this way

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
My Beloved has accepted me, May it always stay this way
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
blasphemy became faith,  May it always stay this way
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
the kingdom that fell in ruins from the unluckiness of the devil
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
that kingdom belongs to Solomon again,  May it always stay this way
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
the friend who used to bring me worry and sorrow
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
now is compassionate to friends,   May it always stay this way
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
who used to drink not with us, have pleasures elsewhere
نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
now is our guest of honor and dines with us,  May it always stay this way
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
from that kingly countenance that fire in the hearth
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
every back alley became a town square,  May it always stay this way
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
from that made up anger, to the beloved's sweet ways - all
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
have made the world a land of sweetness,  May it always stay this way
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
the night is over, here comes the morning wine; sorrow is gone, victory is here
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
the sun shines in full glory  May it always stay this way
از دولت محزونان وز همت مجنونان
through the power of the sorrowful to the courage of the insane
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
the chains are being broken ,  May it always stay this way
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
the holy day is here, it's here! the friend who ran away has come
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
celebrations of the holy day are in process,  May it always stay this way
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل

کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا

درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد
The dervish became rich, sharing a treasure with Gharoon
همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
Dining with the King, May it always stay this way
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
با نای در افغان شد تا باد چنین بادا

فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی
فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا