Search

Thursday, January 4, 2018

My beloved in the garden

دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت ای چمن
صد حور کش داری ولی بنگر یکی داری چو من
قدر لبم نشناختی با من دغاها باختی
اینک چنین بگداختی حیران فی هذا الزمن
ای فتنه ها انگیخته بر خلق آتش ریخته
وز آسمان آویخته بر هر دلی پنهان رسن
در بحر صاف پاک تو جمله جهان خاشاک تو
در بحر تو رقصان شده خاشاک نقش مرد و زن
خاشاک اگر گردان بود از موج جان از جا مرو
سرنای خود را گفته تو من دم زنم تو دم مزن
بس شمع ها افروختی بیرون ز سقف آسمان
بس نقش ها بنگاشتی بیرون ز شهر جان و تن
ای بی خیال روی تو جمله حقیقت ها خیال
ای بی تو جان اندر تنم چون مرده ای اندر کفن
بی نور نورافروز او ای چشم من چیزی مبین
بی جان جان انگیز او ای جان من رو جان مکن
گفتم صلای ماجرا ما را نمی پرسی چرا
گفتا که پرسش های ما بیرون ز گوش است و دهن

ای سایه معشوق را معشوق خود پنداشته
Don’t mistake the lover’s shadow for the lover
ای سال ها نشناخته تو خویش را از پیرهن
تا جان بااندازه ات بر جان بی اندازه زد
جانت نگنجد در بدن شمعت نگنجد در لگن

مولوی - دیوان شمس - غزلیات - غزل شماره ۱۷۹۶ - دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت ای چمن...


برنامه شکرستان
https://itunes.apple.com/app/shkrstan/id590284229


Sent from my iPhone


- Posted using BlogPress from my iPhone