Search

Saturday, November 19, 2011

Count not on an "if"; seek a master

آن غریبی خانه میجست از شتاب
A stranger was hastily looking for a house
دوستی بردش سوی خانهی خراب
A friend took him to a ruin
گفت او این را اگر سقفی بدی
And proclaimed : if this house had a roof
پهلوی من مر ترا مسکن شدی
You would be able to be my neighbor
هم عیال تو بیاسودی اگر
And your wife could have rested in peace under its roof
در میانه داشتی حجرهی دگر
If the house had another room
گفت آری پهلوی یاران بهست
He replied, yes, of course its better to be with friends
لیک ای جان در اگر نتوان نشست
And Yet my dear we cannot sit inside an "if"!
این همه عالم طلبکار خوشند
Everyone in the world seems to seek [a debt from] satisfaction
وز خوش تزویر اندر آتشند
And from this hypocracy of seeking satisfaction no matter what, they end up in the fire
طالب زر گشته جمله پیر و خام
The seeker of gold grows weary, naive and decrepit
لیک قلب از زر نداند چشم عام
The people cannot distinguish between gold(outer) and the heart (inner)
پرتوی بر قلب زد خالص ببین
A Ray of light was cast on the heart;
See with purity!




Do you have a weighing stone
To judge the value of a gem?

بی محک زر را مکن از ظن گزین
Don't consider something to be gold without actually testing

گر محک داری گزین کن ور نه رو
نزد دانا خویشتن را کن گرو
یا محک باید میان جان خویش
ور ندانی ره مرو تنها تو پیش
بانگ غولان هست بانگ آشنا
آشنایی که کشد سوی فنا
بانگ میدارد که هان ای کاروان
سوی من آیید نک راه و نشان
نام هر یک میبرد غول ای فلان
تا کند آن خواجه را از آفلان
چون رسد آنجا ببیند گرگ و شیر
When he gets there all he sees is the
Wolf and lion [ready to tear anyone to shreds]
عمر ضایع راه دور و روز دیر
Life wasted, far from the goal, and night falling
چون بود آن بانگ غول آخر بگو
When you hear the cry of the demons you say
مال خواهم جاه خواهم و آب رو
I want wealth, power and a good name
از درون خویش این آوازها
Yet disallow these cries from within Heed not the call of fame and wealth
منع کن تا کشف گردد رازها
So the secrets can be revealed within

Burn the cry of the sirens
By repeating the Divine Names

ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازین کرکس بدوز
صبح کاذب را ز صادق وا شناس
رنگ می را باز دان از رنگ کاس
تا بود کز دیدگان هفت رنگ
دیدهای پیدا کند صبر و درنگ
رنگها بینی بجز این رنگها
گوهران بینی به جای سنگها

گوهر چه بلک دریایی شوی
آفتاب چرخپیمایی شوی

The Workshop

کارکن در کارگه باشد نهان
تو برو در کارگه بینش عیان
کار چون بر کارکن پرده تنید
خارج آن کار نتوانیش دید
کارگه چون جای باش عاملست
آنک بیرونست از وی غافلست
پس در آ در کارگه یعنی عدم
تا ببینی صنع و صانع را بهم

کارگه چون جای روشندیدگیست
پس برون کارگه پوشیدگیست


رو بهستی داشت فرعون عنود
لاجرم از کارگاهش کور بود
لاجرم میخواست تبدیل قدر
تا قضا را باز گرداند ز در
خود قضا بر سبلت آن حیلهمند
زیر لب میکرد هر دم ریشخند
صد هزاران طفل کشت او بیگناه
تا بگردد حکم و تقدیر اله
تا که موسی نبی ناید برون
کرد در گردن هزاران ظلم و خون
آن همه خون کرد و موسی زاده شد
وز برای قهر او آماده شد
گر بدیدی کارگاه لایزال
دست و پایش خشک گشتی ز احتیال
اندرون خانهاش موسی معاف
وز برون میکشت طفلان را گزاف
همچو صاحبنفس کو تن پرورد
بر دگر کس ظن حقدی میبرد
کین عدو و آن حسود و دشمنست
خود حسود و دشمن او آن تنست
او چو فرعون و تنش موسی او
او به بیرون میدود که کو عدو
نفسش اندر خانهی تن نازنین
بر دگر کس دست میخاید به کین

1 comment:

drunk said...

Hi ,I enjoyed your blog.Please visit my blog too.Your opinion is important to me.
http://wordsofrumi.blogfa.com/