Search

Wednesday, August 29, 2012

Come, let's be lovers once again! Ode 1832


بیا تا عاشقی از سر بگیریم
Come, let's be lovers once again!
جهان خاک را در زر بگیریم
Blanket this earthly world in gold
بیا تا نوبهار عشق باشیم
Come let's be the new blossomed spring of love
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
Feel the fragrance of musk and amber in the breeze
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
Engulf the earth, the mountains, the fields and
flower gardens and even our inner vitality
همه در حله اخضر بگیریم
Let's dress in bright green colors
دکان نعمت از باطن گشاییم
Let's open a store of blessings and bounty from within
چنین خو از درخت تر بگیریم
Let's learn how to behave from the green nourished tree
ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت
ز سر خویش برگ و بر بگیریم
در دل ره بردهاند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
مسلمانی بیاموزیم از وی
اگر آن طره کافر بگیریم
دلی دارد غمش چون سنگ مرمر
از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم
چو جوشد سنگ او هفتاد چشمه
سبو و کوزه و ساغر بگیریم
کمینه چشمهاش چشمی است روشن
که ما از نور او صد فر بگیریم

Saturday, August 25, 2012

I can pass the times without anyone, but cannot do so without you



بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
I can pass the times without anyone, but cannot do so without you
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
My heart and soul are burning for you, nobody else soothes it

دیده ی عقل مست تو چرخه ی چرخ پست تو
My mind's eye is drunk with you, the turning of the wheels of time are for you
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود


...جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
Our life force bubbles and boils from you, our heart experiences joy through you
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
the intellect roars because of you, and we cannot continue without you

خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

Wednesday, August 15, 2012

What wonder is in your heart - making you laugh like this?!

در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی
دوش شب با کی بدی که چو سحر میخندی
ای بهاری که جهان از دم تو خندان است
در سمن زار شکفتی چو شجر میخندی
آتشی از رخ خود در بت و بتخانه زدی
و اندر آتش بنشستی و چو زر میخندی
مست و خندان ز خرابات خدا میآیی
بر شر و خیر جهان همچو شرر میخندی
همچو گل ناف تو بر خنده بریدهست خدا
لیک امروز مها نوع دگر میخندی
باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند
ز چه باغی تو که همچون گلتر میخندی
تو چو ماهی و عدو سوی تو گر تیر کشد
چو مه از چرخ بر آن تیر و سپر میخندی
بوی مشکی تو که بر خنگ هوا میتازی
آفتابی تو که بر قرص قمر میخندی
تو یقینی و عیان بر ظن و تقلید بخند
نظری جمله و بر نقل و خبر میخندی
در حضور ابدی شاهد و مشهود تویی
بر ره و ره رو و بر کوچ و سفر میخندی
از میان عدم و محو برآوردی سر
بر سر و افسر و بر تاج و کمر میخندی
چون سگ گرسنه هر خلق دهان بگشادهست
تویی آن شیر که بر جوع بقر میخندی
آهوان را ز دمت خون جگر مشک شدهست
رحمت است آنک تو بر خون جگر میخندی
آهوان را به گه صید به گردون گیری
ای که بر دام و دم شعبده گر میخندی
دو سه بیتی که بماندهست بگو مستانه
ای که تو بر دل بیزیر و زبر میخندی

Monday, August 13, 2012

I drank from that wine that can't be confined in a glass

زان می که در پیمانهها اندرنگنجد خوردهام
I drank from that wine
that can't be confined in a glass

مستم ز خمر من لدن رو محتسب را غمز کن

مر محتسب را و تو را هم چاشنی آوردهام

ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهای

با زندگانت زندهام با مردگانت مردهام

با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشکفتهام

با منکران دی صفت همچون خزان افسردهام

ای نان طلب در من نگر والله که مستم بیخبر

من گرد خنبی گشتهام من شیرهای افشردهام

مستم ولی از روی او غرقم ولی در جوی او
از قند و از گلزار او چون گلشکر پروردهام
روزی که عکس روی او بر روی زرد من فتد
ماهی شوم رومی رخی گر زنگی نوبردهام
در جام می آویختم اندیشه را خون ریختم
با یار خود آمیختم زیرا درون پردهام
آویختم اندیشه را کاندیشه هشیاری کند
ز اندیشه بیزاری کنم ز اندیشهها پژمردهام
دوران کنون دوران من گردون کنون حیران من
در لامکان سیران من فرمان ز قان آوردهام
در جسم من جانی دگر در جان من قانی دگر
با آن من آنی دگر زیرا به آن پی بردهام
گر گویدم بیگاه شد رو رو که وقت راه شد
گویم که این با زنده گو من جان به حق بسپردهام
خامش که بلبل باز را گفتا چه خامش کردهای
گفتا خموشی را مبین در صید شه صدمردهام
مولانا



Saturday, August 4, 2012

The Question -- Every Day I Ponder


Every day I ponder and at night, these thoughts linger…
Why am I remiss about how I feel deep inside my heart?

Where do I come from? Why was I brought here?
Where am I finally going, if you don't show me my homeland?

I am in wondrous awe: for how did He create me?
Or, for what purpose …?

 I know I come from the Unseen, certainly…
 I will shed my clothes there once again.

I am not from this world of dust; I am a bird from the Garden of Heaven
A bird that created a cage of this body, but for a few days

Glorious be the day that I fly to the Friend
To flutter around His head and flap my wings

Who is this in my ear, who hears, my song?
Or who is it who speaks through my mouth?

Who is it that is gazing out, through my eyes?
Or who is the Soul to whom I am a shirt?
 


Until You lead me and show me, beyond doubt, the way to my homeland
I will not rest for an instant, and waste not even a breath

Give me a taste of the wine of union, so that,
In the prison of Eternity, my drunken cry will shatter that silence

I didn't come here on my own volition to be able to return on my own
He who brought me will again lead me back to my homeland

Don't think I am constructing these verses on my own
While I remain conscious and aware, I will not rest for a breath 
 
[My dear master,] Shams of Tabriz, if you don't show me your face
I swear to God, I will shatter my already dead heart !

-------------------------------------------------------------------------------------------------

روزها فکر من این است و همه شب سخنم 
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

Every day I ponder and at night, these thoughts linger…
Why am I remiss about how I feel deep inside my heart?

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

Where do I come from? Why was I brought here?

Where am I finally going, if you don't show me my homeland?

 
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم


I am in wondrous awe: for how did He create me?

Or, for what purpose …?

 
جان که از عالم علویست یقین میدانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم



 I know I come from the Unseen, certainly
 I will shed my clothes there once again.


مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم


I am not from this world of dust; I am a bird from the Garden of Heaven
A bird that created a cage of this body, but for a few days

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم



Glorious be the day that I fly to the Friend

To flutter around His head and flap my wings


کیست در گوش که او میشنود آوازم
یاکدامیست سخن میکند اندر دهنم

 

Who is this in my ear, who hears, my song?

Or who is it who speaks through my mouth?


کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جانست نگویی که منش پیرهنم



Who is it that is gazing out, through my eyes?

Or who is the Soul to whom I am a shirt?

 
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم


Until You lead me and show me, beyond doubt, the way to my homeland
I will not rest for an instant, and waste not even a breath

می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه بهم درشکنم

 

Give me a taste of the wine of union, so that,
In the prison of Eternity, my drunken cry will shatter that silence


من به خود نامدم این جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم



I didn't come here on my own volition to be able to return on my own

He who brought me will again lead me back to my homeland


تو مپندار که من شعر بخود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

 

Don't think I am constructing these verses on my own

While I remain conscious and aware, I will not rest for a breath 

 
شمس تبریز اگر روی بمن ننمایی
والله این قالب مردار بهم درشکنم

 

[My dear master, ] Shams of Tabriz, if you don't show me your face

I swear to God, I will shatter my already dead heart !