We are looking at three Persian poetic masters who have each created poetic allusions to "ahval e del" the "how does your heart fare? How does your innermost being feel? How are the feelings of your heart?"
The previous ode is attributed to
Molana Rumi . This one is written by Khaju
A Persian master from Kerman
ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن حال این درویش با آن محتشم تقریر کن
ماجرای اشک گرمم یک بیک با او بگو داستان آه سردم دمبدم تقریر کن
گر چو شمع آری حدیث سوز عشقم بر زبان وصف سیلاب سرشک دیده هم تقریر کن
شرح سرگردانی مستسقیان بادیه چون فرود آئی بر اطراف حرم تقریر کن
قصه تاریک روزان در دل شب عرضه دار داستان مهر ورزان صبحدم تقریر کن
گر غم بیچارگان داری و درد خستگان آنچه بر جان منست از درد و غم تقریر کن
اضطراب و شور آن ماهی که دور افتد ز آب گر هواداری نمایی پیش یم تقریر کن
وان گل باغ کرم گر یاد بی برگان کند افتقار و عجزم از راه کرم تقریر کن
ضعف خواجو بین و با آن دلبر لاغر میان هر چه دانی موبموی از بیش و کم تقریر کن
This blog includes excerpts from my book entitled The Lover's Gaze: Rumi's Guide for Lovers and Spiritual Seekers. In it I try to provide balanced (not too literal, yet not diverging from the original Persian) translations and commentary on the poetry and practical philosophy of Rumi, the Persian Sufi Mystic and Poet. The translations in this blog are copyrighted. If you wish to use them send me an email and I will need to verify usage then send you a formal email of permission of usage.
Search
Sunday, January 20, 2013
Thursday, January 3, 2013
Bring forth the Lord of Sweetness
پیش کش آن شاه شکرخانه را
آن گهر روشن دردانه را
آن شه فرخ رخ بیمثل را
آن مه دریادل جانانه را
روح دهد مرده پوسیده را
مهر دهد سینه بیگانه را
دامن هر خار پر از گل کند
عقل دهد کله دیوانه را
در خرد طفل دوروزه نهد
آنچ نباشد دل فرزانه را
طفل کی باشد تو مگر منکری
عربده استن حنانه را
مست شوی و شه مستان شوی
چونک بگرداند پیمانه را
بیخودم و مست و پراکنده مغز
ور نه نکو گویم افسانه را
با همه بشنو که بباید شنود
قصه شیرین غریبانه را
بشکند آن روی دل ماه را
بشکند آن زلف دو صد شانه را
قصه آن چشم کی یارد گزارد
ساحر ساحرکش فتانه را
بیند چشمش که چه خواهد شدن
تا ابد او بیند پیشانه را
راز مگو رو عجمی ساز خویش
یاد کن آن خواجه علیانه را
آن گهر روشن دردانه را
آن شه فرخ رخ بیمثل را
آن مه دریادل جانانه را
روح دهد مرده پوسیده را
مهر دهد سینه بیگانه را
دامن هر خار پر از گل کند
عقل دهد کله دیوانه را
در خرد طفل دوروزه نهد
آنچ نباشد دل فرزانه را
طفل کی باشد تو مگر منکری
عربده استن حنانه را
مست شوی و شه مستان شوی
چونک بگرداند پیمانه را
بیخودم و مست و پراکنده مغز
ور نه نکو گویم افسانه را
با همه بشنو که بباید شنود
قصه شیرین غریبانه را
بشکند آن روی دل ماه را
بشکند آن زلف دو صد شانه را
قصه آن چشم کی یارد گزارد
ساحر ساحرکش فتانه را
بیند چشمش که چه خواهد شدن
تا ابد او بیند پیشانه را
راز مگو رو عجمی ساز خویش
یاد کن آن خواجه علیانه را
Subscribe to:
Posts (Atom)