Search

Sunday, June 30, 2013

Moses meets a shepherd


دید موسی یک شبانی را براه
Moses spotted a shepherd along the way
کو همیگفت ای گزیننده اله
Who was addressing God
تو کجایی تا شوم من چاکرت
Where are you ? I want to be your servant.
چارقت دوزم کنم شانه سرت
To mend your clothes and comb your hair
جامهات شویم شپشهاات کشم
Wash your clothes and hang them out to dry
شیر پیشت آورم ای محتشم
Bring you fresh milk my Lord
دستکت بوسم بمالم پایکت
Kiss your hand and rub your feet
وقت خواب آید بروبم جایکت
When night time comes I'll make your bed upon the floor, sweep and clean it
ای فدای تو همه بزهای من
I would sacrifice all my goats for you
ای بیادت هیهی و هیهای من
I think of you whenever I call my goats
این نمط بیهوده میگفت آن شبان

گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید
این زمین و چرخ ازو آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست این دود چیست
جان سیه گشته روان مردود چیست
گر همیدانی که یزدان داورست
ژاژ و گستاخی ترا چون باورست
دوستی بیخرد خود دشمنیست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست
با کی میگویی تو این با عم و خال
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بندهشست این گفت تو
آنک حق گفت او منست و من خود او
آنک گفت انی مرضت لم تعد
من شدم رنجور او تنها نشد
آنک بی یسمع و بی یبصر شدهست
در حق آن بنده این هم بیهدهست
بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمه
گرچه یک جنساند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکنست
گرچه خوشخو و حلیم و ساکنست
فاطمه مدحست در حق زنان
مرد را گویی بود زخم سنان
دست و پا در حق ما استایش است
در حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق است
والد و مولود را او خالق است
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست
هرچه مولودست او زین سوی جوست
زانک از کون و فساد است و مهین
حادثست و محدثی خواهد یقین
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفت

Sunday, June 23, 2013

Elixir of Life


Thoughts of you 
Flow deep within
This stream of streams, within
This elixir of my Being

This flow comes, from your love 
 into my lifestream it flows 
Overflowing in gratitude
all existence give thanks

Even the flying parrots are thanking
And with this mention of birds
My longing heart, Begins to fly

 you only have to mention
the Name of that Beloved
And I, most certainly
Will give up all I have, even my being

For on this journey of union,
seekers are prepared to give it all up - everything
even our existence for the Life of Life.
How then, can we avoid smiling in sheer joy?

Like every other soulbird, the turtledove
Weaves a garland of love 
He even escapes the cage 
to hand  it to his Solomon


my heart flies with it too, for
every moment, another seeker,
Travels lovedrunk, to the purest of realms
Seeking union with the Beloved

Losing identity, gaining Eternity.
What is the soul? the winevat of Kings,
containing heavenly wine .
Tasting it you will lose your self

What more can be expressed with words?
an indescribable bliss while eating
an indescribable bliss while moving
an indescribable bliss while speaking

I feel it no matter what I'm doing
For when I see your Moonlike beauty, my Beloved,
And when we are together ,
I am in the realm of joy

But those whose horse is lame,
will leave this realm, limping

The moon, who knows you play polo,
transformed itself into a glowing sphere
The sun has also given up its being
rolling away for you to play like a fiery ball

Both have hastened to you, but why
haven't acknowledged their presence
Having woven themselves into your Light;
they await outside your porch

If the external light is such,
then he who is a seer of destiny, My Lord
rides with power, rides with grace
He rides strong, he rides steadfast !

Saturday, June 15, 2013

Oh God may you never separate this union

ای خدا این وصل را هجران مکن
My Lord, never turn this union into separation.
سرخوشان عشق را نالان مکن
Don't make the happy lovers weep.
باغ جان را تازه و سرسبز دار
Keep the garden of the soul
The garden of our lives green and plush
قصد این مستان و این بستان مکن
Don't target your wrath at these drunkards in the garden of love
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
Don't come like autumn upon the branches and leaves
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند
آنچ میخواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
Vasl is a state of union and hejran is its opposite state: one of separation and longing.
In Farsi, God is spoken to reverently, but directly speaking to Him, an intimate Friend.
Rumi starts out with a supplication to maintain the union, the good, the state of union between those whom Love has made "head happy": happiness in the head literally, as a result of experiencing Love.
He then proceeds to describe, through a string of metaphors, the scenarios he begs God to keep intact.Keeping the garden of life luscious green, not targeting those drunk with love in the garden of love, don't bring the autumn that turns the leaves brown and dry, don't dry up and break the branches of this green garden of love, don't make these people empty handed and wandering the streets, homeless.

Monday, June 10, 2013

Look inside my heart - Ode 931


مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
look inside my heart, moonlight beauty,
For you will find yourself there
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
night and day I attend to you without fail
So spare a glance at my heart
ز شادی و ز فرح در جهان نمیگنجد
The boisterous joy in my heart
Cannot be contained in this world
دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد
For you comfort hearts
In your tender peaceful way
ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود
Whoever feels the warmth
of the light of your sun,
چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد
How can they not be courageous
How can they be hesitant?
ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد
If my heart knows no sorrow
it is because you have granted joy
ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد
If I give tithings to the poor
It is from your hand
Your generosity, that it flows
خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد
The thought of you empowers me
And repels all dangers from me
که صورتیست تن بنده دست و پا دارد
What thoughtshape is my body
And what limbs does it have?

مرا و صد چو مرا آن خیال بیصورت
That shapeless Thought
Casts me and a thousand others like me
Into the ocean of shapes and signs
ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد
For the lover only seeks
The state of Absorption into the Beloved -- Fanaa

برهنه خلعت خورشید پوشد و گوید
The unclothed will wear the
sun's garments and will proclaim
خنک کسی که ز زربفت او قبا دارد
Fortunate is the one who
Owns an attire of lightwoven thread

تنی که تابش خورشید جان بر او آید
One who receives the
rays of the soul's Sun
گمان مبر که سر سایه هما دارد
Don't suppose that they have
The bird of fortune has cast its shadow on them.

بدانک موسی فرعون کش در این شهرست
Know that the pharaoh destroying Moses lives in this town
عصاش را تو نبینی ولی عصا دارد
You cannot see it
But he has his staff
همیرسد به عنانهای آسمان دستش
He can reach the signs of the heavens
که اصبع دل او خاتم وفا دارد
Where the lovers heart points is the object of faith
غمش جفا نکند ور کند حلالش باد
The sorrow the beloved may create
Is completely forgivable
به هر چه آب کند تشنه صد رضا دارد
فزون از آن نبود کش کشد به استسقا
در آن زمان دل و جان عاشق سقا دارد
اگر صبا شکند یک دو شاخ اندر باغ
نه هر چه دارد آن باغ از صبا دارد
شراب عشق چو خوردی شنو صلای کباب
ز مقبلی که دلش داغ انبیا دارد
زمین ببسته دهان تاسه مه که میداند
که هر زمین به درون در نهان چهها دارد
بهار که بنماید زمین نیشکرت
از آن زمین به درون ماش و لوبیا دارد
چرا چو دال دعا در دعا نمیخمد
کسی که از کرمش قبله دعا دارد
چو پشت کرد به خورشید او نمازی نیست
از آنک سایه خود پیش و مقتدا دارد
خموش کن خبر من صمت نجا بشنو
اگر رقیب سخن جوی ما روا دارد

Friday, June 7, 2013

Why am I here?

My thoughts linger by day and I wonder by night

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
Why am I not heeding my innermost nature (of light)?

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
Where do I come from and why
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
If you don't show me the way, where will I end up?

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
Frozen in awe, why did He create me?
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
Or what was His goal in my creation?
(What is my mission?)
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم

رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

کیست آن گوش که او می شنود آوازم

یا کدام است سخن می کند اندر دهنم

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

به یکی عربده مستانه به هم درشکنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

مولانا