Search

Saturday, May 28, 2011

Make the lifewater of Love flow through our veins

آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
Make the lifewater of Love flow through our veins,
آینه صبوح را ترجمه شبانه کن
Interpret the reflections of the morning wine for those still are still caught up with the night!
ای پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو
Maker of renewed bliss, come and travel through our veins!
جام فلک نمای شو وز دو جهان کرانه کن
Become the cup that reflects the heavens, and go beyond both worlds!
ای خردم شکار تو تیر زدن شعار تو
You are the uncanny archer of my Intellect; your way is to shoot Reason!
شست دلم به دست کن جان مرا نشانه کن
Take up your bow, use my heart as your arrow and take aim at the core of my existence!
گر عسس خرد تو را منع کند از این روش
If the watchman of your Reason disallows you to do so
حیله کن و ازو بجه دفع دهش بهانه کن
Trick the Watchman of Reason and flee, repel him and excuse yourself!
در مثل است کاشقران دور بوند از کرم
They say that the red-maned horses are disloyal and unkind
ز اشقر می کرم نگر با همگان فسانه کن
Yet behold! From the red wine comes loyalty! Come and tell this tale to all!
ای که ز لعب اختران مات و پیاده گشتهای
You! The bewildered one, who is dazed from the play of the stars in the cosmos, are walking on foot!
اسپ گزین فروز رخ جانب شه دوانه کن
Take a horse, pick a gold necklace and gallop to your King!
خیز کلاه کژ بنه وز همه دامها بجه
Rise! Turn your hat to its side! And jump over every trap!
بر رخ روح بوسه ده زلف نشاط شانه کن
Kiss the face of the spirit, comb the hair of happiness!
خیز بر آسمان برآ با ملکان شو آشنا
Rise up to the heavens! Get acquainted with the Angels!
مقعد صدق اندرآ خدمت آن ستانه کن

چونک خیال خوب او خانه گرفت در دلت
چون تو خیال گشتهای در دل و عقل خانه کن
هست دو طشت در یکی آتش و آن دگر ز زر
آتش اختیار کن دست در آن میانه کن
شو چو کلیم هین نظر تا نکنی به طشت زر
آتش گیر در دهان لب وطن زبانه کن
حمله شیر یاسه کن کله خصم خاصه کن
جرعه خون خصم را نام می مغانه کن
کار تو است ساقیا دفع دوی بیا بیا
ده به کفم یگانهای تفرقه را یگانه کن
شش جهت است این وطن قبله در او یکی مجو
بی وطنی است قبله گه در عدم آشیانه کن
کهنه گر است این زمان عمر ابد مجو در آن
مرتع عمر خلد را خارج این زمانه کن
ای تو چو خوشه جان تو گندم و کاه قالبت
گر نه خری چه که خوری روی به مغز و دانه کن
هست زبان برون در حلقه در چه می شوی
در بشکن به جان تو سوی روان روانه کن

Sunday, May 15, 2011

As you came to me your Being was hidden in the depths of this hidden Being of mine - ode 1786


دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
You move stealthily,  like Life-essence, through the depths of this being of mine
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
Like the tallest, most majestic tree, you are the beauty of this garden of mine
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
If you go, don't leave without me, the Life within life, go not without the body
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
May you never leave my gaze, O effulgent flame of mine
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
I will rend asunder the seven heavens and cross the seven seas
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
If you but gaze, with kindness, upon  this restless soul of mine
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
As soon as you came to me, faith and blasphemy became my servants 
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
What is my religion? Seeing You! Faith? Seeing your face, is this faith of mine
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
You have made me restless and sleepless, with no appetite
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
Come out to me, lovedrunk, brimming with joy,  you, Canaan's Joseph of mine
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
Through your Grace I became Life (Self) Itself, and I hid from this ego of mine (self)
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
Your Being is hidden in the depths of this hidden being of mine
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
The  flower's eye, enraptured, is drunk for you, the flower's petals reach out to touch your softness
ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من
The branches carry your fruit, O boundless garden of mine
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
One minute you scold and burn me, the next, you show me this beautiful garden
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
You bring me to the light, to open these eyes of mine

ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن پیش از آنها ای آن من ای آن من
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من